سلام
اینجا افکارمو می نویسم.انتظاراتی که از خودم دارم.آن چیزی که دوست دارم بشم و باید بشم.آن چیزی که اگه نشدم ضرر کردم...
اینجا می نویسم واسه اینکه...واسه اینکه بدونم چطوری فکر می کردم و چطوری باید فکر کنم! اینجا مینویسم واسه اینکه بفهمم کجای کارم.کجای زندگییم،کجای بندگیم،چقدر درستم و چقدر غلط.
اینجا مینویسم واسه اینکه بفهمم چی توی زندگی مهمه؟!
آدم های زیادی دورو برم میبینم.خیلی فکر میکنم به زندگی کردنشون.به عمری که دارن میگذرونن.
اگه با خودم یه حساب سر انگشتی بکنم...25 سال از عمرم گذشته،اگه خیلی خوب حساب کنم 75 سال عمر کنم...یعنی یک سوم از عمرم تموم شد...
خدایا تو چطوری حساب کتاب میکنی؟چقدر دیگه بهم عمر بدی برام کافیه؟
دو سوم بعدی هم مثل برق میگذره...تازه به فرض اینکه عمرم کمتر نباشه...بعدش تمام!
من به خودم ابدی فکر میکنم...خدا من رو آفزیده برا ابدیت...اما مسئولیت ابدی کردن خودم دست خودمه...خدایا خیلی سخته ه ه ه
خدایا می دونم مسئولیتم تقواست...می دونم باید وجودمو وسعت بدم...ولی تنهایی،چطوری؟؟؟؟
خدایا من برا انتخاب شریک زندگیم ابدی فکر کردم...به خودم به زندگیمون به اون ابدی فکر میکنم
"برای اینکه لطف و محبت خداوند شامل حالمان شود نیاز به اخلاص،برای اخلاص نیاز به سرمایه ی گذشتن از همه چیز، و برای این باید شبانه روز وجودمان با خدا باشد.شهید همت"
خدایا...خدایا...
باید با تفکر درست زندگی کرد.باید با تفکر درست انتخاب کرد.باید با تفکر درست تشکیل زندگی داد.باید با تفکر درست بچه تربیت کرد
وگرنه خسر الدنیا والاخره میشم
یا علی
نویسنده : زهرا » ساعت 2:58 صبح روز پنج شنبه 92 شهریور 21
برگرفته (نقل به مضمون) از کتاب "شکوه امر خدا" ؛ نویسنده "علیرضا پناهیان"
دو روز خود را اسیر میکنی تا روز سوم دستگیرت کنند تا دستگیری شوی!
در مسجد میمانی تا قلبت بهکار بیفتد؛ تا چشم قلبت باز شود!
در میان جمع تنهایی خودت را از دست مده!
آنجا (در محضر خدا) هر کسی را بهقدر ظرفیتش از جرعهی وصال میچشانند و سرمست میکنند ولی آنجا (قیامت) دیگر تاسف خوردن دیر خواهد بود؛ باید از قبل و سر سجادهی هر نماز تمرین ملاقات میکردیم و توجه به دیدار میداشتیم.
اعتکاف، اصرار برای ملاقات خدا است.
معتکف باید وصیتنامهاش را نوشته باشد؛ مسجد محل نماز است و نماز محل ملاقات با خدا و تمرین و تمنای دیدار او!
معتکف دارد با جان خود بازی میکند. کسی که تجربه اعتکاف دارد و تمنای اقامت در دیار حضرت دوست، دیگر از مرگ نمیهراسد.
البته هرکس این چنین باشد، زیاد به یاد این ملاقات خواهد بود. هر کس این چنین باشد، اعمالش نیکو شده. هرکس این چنین باشد، عمرش طولانی خواهد شد.
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) میفرمایند: هر کس چیزی را دوست داشته باشد، نسبت به ذکر و یاد آن حریص میشود. (غررالحکم- ح 895)
رسول خدا(ص) میفرمایند: هر کس یاد مرگ وجودش را پر کند، قبر خود را باغی از باغهای بهشت بیابد. (جامعالاخبار- ص 165)
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) میفرمایند: هر کس دیدار خدا را دوست داشته باشد، از دنیا دست بشوید. (غررالحکم- ح 8425)
رسول خدا(ص) میفرمایند: عمر را زیاد نمیکند مگر نیکی. (مکارمالاخلاق طبرسی- ص 389)
امام صادق (علیهالسلام): هر کس خوش نیت شود، عمرش زیاد گردد. (دعواتالراوندی- ص 127)
ادامه دارد...
نویسنده : سعیده » ساعت 12:35 صبح روز جمعه 92 خرداد 10
سلام
خیلی جالبه.خیلی ی ی ی ی ی ی
یه هو یاد وبلاگمون افتادم و اومدم بهش سر زدم. الان داشتم تو آپارات کلیپی رو از شهید بابایی می دیدم با این عنوان: شهید بابایی قهرمان مبارزه با نفس
به خودم گفتم حالا که اومدم یه مطلب بزارم درباره مبارزه با نفس ،مطلب قبلیمو که خوندم اونم درباره همین بود خیلی جالبه.ا فکار آدم ،آدم رو هدایت میکنن.
بهرحال...این بعد شد یک سال و نه ماه بعد . بازم باید همین جملیه تکراری رو بنویسم که زمان خیلی زود میگذره
آجی.دلم برا وبمون تنگ شده بود. برگشتم به گذشته.گذشته ی خوش دوستیمون الان دوستیمون با خودمون بزرگ شده.خیلی راحت تر از گذشته باهم حرف می زنیم...
حاج آقا مجتهدی تو یه سخنرانی کوتاه که ازش شنیدم می گفت:خدا به ما خیلی نعمت ها داده که ما شکر نمی کنیم،الحدلله نمی گیم مثل دوست خوب...الحمدلله
الان ماه رجبه...تو این ماه فقط باید استغفار کنم، استاد پناهیان میگه:تو ماه رجب استغفار کنید تا مزه ماه رمضان رو بچشید(نقل به مضمون
هیچ وقت خدا بهم چیزی نداده، مگر اینکه ازش گذشته باشم...جالبه نه...خدا خیلی خوب و زیبا بنده هاشو تربیت میکنه
دارم به این یک سال و نه ماه فکر مینم.فکر کنم هنوز نقطه اول...نقطه اول مبارزه با نفس ،البته مبارزه با نفس باید همیشه و مداوم باشه،ولی خوب باید پیشرفت کنه یا نه؟باید من دیگه سر یه چیزای ساده لنگ نزنم یا نه؟شهید بابایی واقعا قهرمان مبارزه با نفس بوده واقعا...چقدر یه آدم میتونه بالا بره...چقدر می تونه معنویتش رو بالا ببره...هیچی نمی تونم بگم وقتی به خودم فک میکنم میبینم خیلی ی ی کم کار کردم خیلی ی ی ی ،برای همه کم کاری هام، برای همه ی پیروی از هوای نفسم باید همه ی این ماه رو فقط بگم"استغفرالله و اسئله و توبه...فعلا همین...یا علی
نویسنده : زهرا » ساعت 3:50 صبح روز دوشنبه 92 اردیبهشت 30
سهراب گفتی چشم ها را باید شست ...شستم ولی ...!
گفتی جور دیگر باید دید...دیدم ولی...!
گفتی زیر باران باید رفت...رفتم ولی ...!
او نه چشم های خیسم را دیدو نه نگاه دیگرم را... هیچکدام را ندید !!!
فقط در زیر باران لبخندی زد وبا طعنه گفت: دیوانه باران ندیده
نویسنده : سعیده » ساعت 7:51 عصر روز سه شنبه 90 آبان 24
سلام. امروز دهم رمضان المبارک سال 1390
همینجوری عشقی تاریخ به قمری و شمسی(فارسی رو پاس بداریم) خورشیدی قاطی نوشتم.دلم بی بهانه دوباره اومد سراغ نوشتن تو وبمون، که همینطوری پشتکار داشته باشم تو ارسال پست میشه وبم
خوب.اول این مطلب رو بنویسم...
مبارزه با نفس قهرمانانه
*یک برنامه مدون برای مبارزه با نفس مشخص کرده و در برنامه ریزی روزانه خود لحاظ کنم مثل :
نماز اول وقت
سحر خیزی(اونم واسه من !!)
هرزگی نکردن در حرف زدن، خوردن ، آشامیدن
در همه این کارها مبارزه با نفس را پیشه خود قرار دهم
استاد پناهایان توی یکی از سخنرانی هاش میگفت: مبارزه با نفس لذتی داره که اگه آدم اونو درک کنه هیچ وقت این کار رو ترک نمی کنه (نقل به مضمون)
میتونم بگم من امشب با یه توبه و با یه مبارزه یه کم این حسو دارم...آرامش دارم الان
گفتم واسه چی هروقت دپرسم بیام اینجا یه چیزایی بنگارم و خاطر خواهر خوبم(واج آرایی خ رو داشته باش) رو مکدر کنم.الان که حالمم خوبه بنویسم
خدایا شکر...توبه کردم و آرامش سرازیر شد درونم
البته می دونم تا دیگه فکرم و درست نکنم و عملمو توبه من رو هواس
دعا می کنم رو قولم به خدا بمونم.
بهر حال
امشب بالاخره دارم پروژمو کار میکنم...خسته نباشم واقعا!.فکر کنم الان بچه ها روزی ده پونزده ساعت نشستن روز ارائه یک پروژه های توپی بیارن
البت منم پروژمو توپ میکنم ایشالله
خوب بروم دیگر...
تا بعد ...بعدی که شاید زیادم دور نباشه
یا علی.
نویسنده : زهرا » ساعت 3:33 صبح روز پنج شنبه 90 مرداد 20