سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دل نوشته ( زهرا ) - من و دوستم



درباره نویسنده
دل نوشته ( زهرا ) - من و دوستم
مدیر وبلاگ : یاران دلنواز[65]
نویسندگان وبلاگ :
زهرا (@)[29]

سعیده
سعیده[30]

تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
دل نوشته ( زهرا )
یاران دلنواز
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
دل نوشته ( زهرا ) - من و دوستم

آمار بازدید
بازدید کل :61876
بازدید امروز : 16
 RSS 

سلام...

ساعت 2 شبه... نمی دونم چرا بیدار موندم ولی می دونستم با رفتن به رختخواب فقط خودمو برا خوابیدن گول می زدم...

نمی دونم میخوام اینا رو تو وبلاگ پست کنم یا نه. حالا بزار بنویسم ببینم چی میشه...‏‏ ‏شاید فقط دادمش سعیده بخونش. آخه فکر کنم بجز اون کسی حال و حوصله خوندن نوشته های  منو نداشته باشه...

احساس می کنم خیلی حرف دارم برا گفتن یا نوشتن ولی هیچی به ذهنم نمی رسه...

چقدر سر در گمی بده ... چقدر بده آدم ندونه کیه و می خواد چی کار کنه. لااقل در مورد من که این طور بوده.نه که کاملا ندونم کیم و چی کار می خوام بکم ولی اون تصویر روشن ، اون آینده ای که دوست دارم رو خیلی از خودم دور و شایدم دست نیافتنی می بینم.

یه لحظه فکر می کنم بعد با خودم می گم می شه چرا نشه!... و بعد از مدتی که خودمو ، اطرافیانمو ، و خلاصه هر چیزی که تو آیندم تاثیر داره رو مد نظر قرار می دم با خودم می گم که نمیشه... یا لااقل فکر می کنم که خیلی سخته، اون چیزایی که من تو ذهنمه یا به تعبیر بهتر اون آرزوهایی که من دارم با اون چیزی که دورو برم می بینم خیلی فاصله داره...

شاید اون لحظه که فکر می کنم می تونم به اون چیزایی که تو ذهنمه برسم ، شناخت دقیقی از خودم ، از توانایی هام از اطرافیانم نداشته باشم (که فکر کنم دیگه از خودم و توانایی هام مطمئنم و فقط مشکل اطرافیانم باشن!... )

و یا شایدم اون موقعی که فکر می کنم نمی شه به خاطر اینه که خودمو، اطرافیانمو دست کم گرفته باشم و با این کار می خوام از مشکلات پیشه روم فرار کنم . به عبارت بهتر شاید می خوام با این فکرا خودمو قانع کرده باشم و دست از هر تلاشی بکشم.

یا شایدم اصلا طبیعت آرزو و آرمان اینه که اول تو ذهن آدم دست نیافتی  باشه و انسان اون قدرتلاش کنه و هر مانعی رو از سر راهش برداره  تا به هدفش برسه  و در همین حین هم بتونه  خودشو، هم توانایی هاشو و هم اطرافیانشو بشناسه...

حال اگه آدمی آرزو تو ذهنش داشته باشه ولی  فقط به داشتنش تو خیا لش دل خوش باشه و برا بدست آوردنش هیچ تلاشی نکنه اون وقت چی!؟؟

نمی دونم چرا حرفام به این جاها کشید. مغزمو آزاد گذاشتم تا هر چی دلش می خواد تایپ کنه...

و این بود ثمره مغز نوشته های ما در سا عت حالا دیگه 3 نیمه شب...

شاید بعدا  اومدم یه چیزای دیگه بهش اضافه کردم . فعلا دیگه مغز درد گرفتم... حال و حوصله مان هم تمام شده دیگه ( این صفحه کلید هم  پدر مان رو دراورد ... )

آبجی خانوم! الان شما در خواب خوشتان بسر می برید و ما اینجا بدون شما تو net داریم ول می گردیم...

به هر حال...

خواب های خوب ببینی...

یا علی...



نویسنده : زهرا » ساعت 3:37 صبح روز چهارشنبه 87 خرداد 1


سلام . . .  

زندگی چیزی جز بازتاب ضمیر درونت نیست ، می توانی در باغ گل سرخ یا در جهنم زندگی کنی انتخاب با خودت هست.

پر بودن از چیزها ، خالی شدن از خداست. خالی شدن از چیزها ، پر شدن از خداست.

گفتگوی درونی که همه ما با آن به سر می بریم ، زندگی ما را شکل می دهد.

وقتی تخیل و منطق با یکدیگر در تضادند ، همواره تخیل پیروز می شود.

چه بخواهیم و چه نخواهیم ، کلام بر زندگی مان عمیقا تاثیر دارد.

به محض آنکه آمال آینده را از دست بدهیم ، عجز و ناتوانی به سراغ ما می آید.

بزرگترین محدودیت مردم ، کمبود تخیل خودشان است.

آنچه بیشتر مردم از آن بی خبرند این است که زندگی دقیقا به ما همان چیزی را می دهد که می خواهیم.

در روز بهترین وقت خود را هر چه که هست ، صرف رازو نیاز با خدا کن.

آدم بدبین ، سختی را در هر فرصتی می بیند و آدم خوش بین فرصت را در هر سختی.

ایمان باور چیزی است که نمی بینیم و پاداش این اعتقاد ، دیدن چیزی است که باور داریم.

زندگی دقیقا همان گونه است که تصورش می کنیم ، هر چیز که برایمان پیش آید ، محصول اندیشه های ماست. پس اگر می خواهی زندگیت را عوض کنی از عوض کردن اندیشه هایت شروع کن.

بزرگترین مانع کامیابی ، مانع ذهنی است.

راز هر هدف این است که هم جاه طلبانه باشد هم قابل دسترس.

آنهایی که گذشته را به خاطر نمی آورند ، محکوم به تکرار دوباره آن هستند.

سعی کنید بزرگترین آمالتان را در خودتان بپرورانید.

به خاطر بسپار ترس جایی نیست مگر در ذهن.

کسی که هرگز مرتکب اشباهی نشده ، هرگز چیز جدیدی را نیازموده است.

 



نویسنده : زهرا » ساعت 7:3 عصر روز شنبه 87 اردیبهشت 21


بسم الله الرحمن الرحیم

سلام.

یه سلام مخصوص هم خدمت آبجی گل و عزیزممممممممممم...

خوب چی می خواستم بگم... ها!!

اول می دونم باید خدمت آبجیم دلیل حذف پست قبلیمو توضیح بدم وگرنه خانم خانم ها حسابی از دستمون دپرس می شن و ما هم که دل نازکککککککککک... طاقت یه لحظه ناراحتی شو نداریم...

به هر حال...

از اون اول هم که اون چراها، اون حرفا به ذهنم اومدن و رو کاغذ نوشتمشون حس خوبی بهشون نداشتم . شایدم حق داشتن که بهم گفتن نوشته هات از روی نا امید یه.

اما آبجی خانوم دیگه اون چرا ها رو می خوام از ذهنم دور کنم و به قول تو می خوام تبدیل شون کنم به...

چگونه...

 به به...واقعا من چقدر آدم متحولی شدم.. به به ...به به...دارم از متحولی میمیرم دیگه...

ولی واقعا اگر ما خوب به خودمون نگاه کنیم می بینیم که خیلی توانمندیم...

می بینیم که هر لحظه که تصمیم بگیریم و توکل کنیم می تونیم بهترینا رو برا روح و جسم و در کل برا خودمون فراهم کنیم...

ما با ذهنمون با تفکرمون با اعمال و رفتارمون میتونیم نظر و عنایت خدا و ائمه رو به خودمون جلب کنیم

حالا به حرفای استاد محتشمی راجع به برنامه ریزی ضمیر نا خودآگاه رسیدم. راجع به شاد زیستن و انرژی مثبت داشتن. 

"" زندگی به شیرینیه عسل در من روان است "" 

 خدای مهربونم... خیلی خیلی شکرت... این بار تشکرم از تو از روی امیده ، از روی انرژیه ، از روی عشقه ...

خدای من... می خوام اون قدر فکرکنم، اون قدر تلاش کنم ، که به اون درجه به اون مقامی که تو برام تععین کردی برسم  

خوب ... دیگه چی بنویسم... ها!!

امروز روز معلم...

اول این روز رو به مادر عزیز و مهربونم تبریک می گم .

بعد تبریک می گم به مادر و پدر سعیده جونم

و تبریگ می گم این روزو به همه معلم های خوب و با محبت سرزمینم .

و میگم خدا قوت...

هر وفت روز معلم میرسه یاد دوران خوش دانش آموزی می افتم .یاد روزایی می افتم که هر کاری که از دستمون بر می اومد برا خوشحال کردن معلمون تو این روز انجام می دادیم...

 

        بود آیا که در میکده ها بگشایند       گره از کار فرو بسته ما بگشایند

        اگر از بهر دل زاهد خود بین بستند   دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند

 

 



نویسنده : زهرا » ساعت 4:16 عصر روز پنج شنبه 87 اردیبهشت 12


سلام...

چی بنویسم آخه...

دیگه ناراحت نیستم .

تو هم مسئله رو بزرگ نکن

فقط دیشب دلم می خواست می موندی ، خیلی دلم گرفته بود

دلم می خواست عجله نمی کردی برا حرف زدن من

دلم می خواست با هام حرف می زدی ، در مورد هر چی ، با هام حرف می زدی تا آروم شم.

اما تو ول کردی رفتی یا به قول خودت چراقتو خاموش کردی

کاش حتی هیچ نمی گفتی ، فقط من می دیدمت  که هستی

نمی دونم ... شایدم انتظار زیادی بود.

به هر حال ...

فراموش می کنم...

فراموش کن...

دیشب نتونستم چیزی پست کنم. کارتم تموم شد. همین الان کارت گرفتم

دلم خیلی تنگ شده...

کاش الان پیشم بودی...

عزیزی...

یا علی.



نویسنده : زهرا » ساعت 10:11 عصر روز پنج شنبه 87 فروردین 22


 سلام آبجی عزیزم...

چهارشنبه ... ساعت 5 صبح...

نمی دونم چی بگم. وبلاگتو خوندم. نمی دونم چرا این واژه ها رو این طور معنی کردی. چرا ... شایدم بدونم... اصلا شاید حق با تو باشه

شاید عشق ، تنهایی ، جدایی واژه های مسخره ای باشند ولی . . .

ولی انسانها مدت هاست که اندر خم این واژه های به قول تو  مسخره موندن.

آبجی عزیزم... داری بزرگ می شی... روحت داره بزرگ میشه ... و همین واژه ها ست که دارن بهت کمک می کنند

قبلا بهت گفته بودم... بازم میگم... مطمئن باش که این شرایط ، شرایط خیلی خوبیه... 

نمی دونم اون موقع که بهت این حرفو گفته بودم یا الان که بهت گفتم درک کردی که چی می گم ، یا اصلا قبول داری یا نه...
 به هر حال...

قدر خودتو ، عشق ، تنهایی و حتی شایدم جدایی رو بدون...

حالا من یه چیزی بگم......(نه که تا حالا هیچ نمی گفتم ...)

دلم خیلی تنگ شدههههههههههههههههههههههههههههه...

منم این روزا حال خوبی نداشتم... (نمی دونم چرا این قدر ما مثل هم شدیم... دل گرفتنا مونم با همه...)

ولی خوب نه که چون عید بود ... خودمان به خودمان می قبولاندیم که حالمان خوبه... به تعبیر ساده تر الکی خوش بودیم

خوب آبجی خانوم دیگه نمی دونم چی بگم فقط تمام حرف دلمونو تو این چند کلمه خلاصه می کنیم ...

** دوست دارم... دلم تنگ شده... عزیزی... قدر خودتو بدون... **

آهان.. یه چیز دیگه... کاش دلیل  اصرار تو برا مطلب نوشتن من تو این وبلاگ می گفتی ...

نه ا ین که من نخوام چیزی تو این وب ننویسم اما هم این روزا دلو دماغ نوشتنو نداشتم و هم  اینکه دلم می خواست با

یه موضوع و نوشته شاد و جالب شروع کنم....

به هر حال ما کوچیکه آبجی گلمون هستیم...

اینو خوندی نظر یادت نره ... نه اصلا باید یه مطلبم تو پست کنی

عزیزی...

برامون دعا کن...

یا علی...

  



نویسنده : زهرا » ساعت 4:44 صبح روز چهارشنبه 87 فروردین 7


<      1   2   3      >