سفارش تبلیغ
صبا ویژن


پاییز 1387 - من و دوستم



درباره نویسنده
پاییز 1387 - من و دوستم
مدیر وبلاگ : یاران دلنواز[65]
نویسندگان وبلاگ :
زهرا (@)[29]

سعیده
سعیده[30]

تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
دل نوشته ( زهرا )
یاران دلنواز
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
پاییز 1387 - من و دوستم

آمار بازدید
بازدید کل :62009
بازدید امروز : 8
 RSS 
بسم الله الرحمن الرحیم
امشب، شب جمعه است! ظاهراً با همه شبهای جمعه ای که تا حالا دیدم فرق میکرده! الآن که اول نوشتمه تصمیم دارم که تو وبلاگ پستش کنم ولی همش بستگی به این داره که ببینم آخرش به کجا میرسه!
موضوع رو خداحافظی انتخاب کردم واسه اینکه امشب آخرین شبیه که علایق سالهای اخیر رو همراه دارم همه رو دارم می بخشم! دارم با همه ی دل مشغولی هایی که تو این یکی دو سال که از بهترین سالهای عمرم بوده وسایلی که تو این مدت باهاشون زندگی کردم، زندگی ...
خداحافظی می کنم! آره دیگه داریم کم کم از دنیا دل می کنیم...!
ولی اصلاً دوست ندارم تو این مدتی که بودنم محدوده تو هم اینجا رو بیهوده بگیری و سالی یه بارم سرک نزنی! تقریباً سعی میکنم هفته ای یا دو هفته ای یه بار رو بیام آخه اصلاً دوست ندارم اینجا رو هم از دست بدیم! (به قول نون فیسه تلامتون از این به بعد به سه ساعتم میرسه!!!)
حالا که دیگه کچل شدیم، فکر همه چی از سرمون افتاده! می خوایم سخت بچسبیم به هدفمون!
ولی خیلی زود بود برای تارکیت! دوستای خیلی خوبی اینجا داشتم!
 الآنم همه خوابیدن، این متن رو هم طبق روال با نور آخرین بازمانده (موبایل!) می نویسم که شارژشم دم تمومه خلاصه با این وضعی که ما دیگه هیچ کاره ایم تو این دانشگاه، اومدم بگم که خیلی دوست دارم وقتی بعد از یه مدتی، موفق میشم یه سر بزنم، اینجا یه صفایی گرفته باشه!
خواهش میکنم اینجا رو تنها نذار و بنویس! حتی یک خط! یا یک جمله! ولی باش! همیشه باش! بابا هیشکی که ما رو تحویل نمیگیره حداقل بیا خودمونم همدیگرو تنها نذاریم! هرچند که دارم به احساس چند صباحی قبل که داشتی میرسم!
و اما آیندمون شاید هم به قول تو گره نخورده باشه به هم ولی...
امیدش به خاطر همراهی راهشه!
شکر خدایا واقعاً شکر!
باور کن خیلی سخته! واسه کسی مثل من که حداقل روزی یه بار کامپیوتر رو روشن میکردم.. واسه منی که روزانه  حداقل یه تک زنگ یا یه پیام یا یه تلیف از گوشیم ساتع میشد...!
 دیگه برام نمی آد..! نمیدونم چجوری حال و روزمو وصف کنم ولی هر چقدر هم سخت باشه به اندازه قبلاً نیست.. خدائیش  نیست!
خدایاااااااااااااااا.............. خیلی سخته کمکم کن


نویسنده : سعیده » ساعت 12:25 عصر روز چهارشنبه 87 مهر 17


سلام

ما یعنی من و زهرا امروز اومدیم در یک پاتوق جدیدالوصف!!!

امروز اتفاقات مهمی یعنی جالبی برامون رخ داد.

الهییییییییییی شکر که ما از این دانشگاه رخت بر بستیم.

راستی کلی وقت بود که سری به این جایگاه مجهول الهویه نزده بودیم.
 راستی ترش اینکه زهرا میگه یعنی تشکر میکنه از همه ی اونهایی که اومدن اینجا ونظرات تومارمانند وبلندبالاشونو در حق ما ابراز کردند

جویای احوال شریفمون شدن وکلی باعث ذوفمون شدن وهمینطور از دوریمون کیف کردن

خلاصه اینکه اینا فقط تشکرات زهرا بودو بس!!!

ما هیچ تشکری از خودمان ساتع نمیکنیم

در کل میخواستیم بگیم که هنوز نفسی میآید و می رود!

واینکه دیگه کلا دور اینجا رو ی حصاری میکشیم تا شما نیز کشکتان را جای دیگر سابانیده کنید.

این آخرین پست در این سالو ماهو همینا ست

خدا حافظ

بسلامت(چون میدونستیم کسی جوابمونو نمیده...!!!)

 

 

 



نویسنده : سعیده » ساعت 12:44 عصر روز شنبه 87 مهر 6


<      1   2