بسم الله الرحمن الرحیم
سلام . دارم می نویسم . بدون اینکه بدونم آیا این نامه به دستت میرسه یا نه . و اینکه اگه برسه میخونیش یا نه . نشد دُرست ازت خداحافظی کنم و این رو هم به فال نیک می گیرم . چونکه باعث میشه وقتی می خوام چیزی بگم نگران چطور شروع کردنش نباشم و ادامه حرفای قبل رو بنویسم.
در حالی دارم برات می نویسم که هزار تا کار مونده که باید انجام بدم . دارم میرم سفر . بهت که گفتم . اما هنوز هیچی برنداشتم . انگار نه انگار که دارم میرم و باید قبل از رفتن یه چیزایی رو بردارم . میخوام برم دریا . بهت که گفتم . میخوام برم دریا ببینم . دریا بخونم . دریا بشم . میخوام برم خودم رو به موج بسپرم . برای غوطه ور شدن به تن پوش نیازی ندارم . کاغذهام رو برمیدارم و کمی دیوونگی همراه میبرم . همین . و مسلم تورو . نمیای ؟
چقدر دلم می خواست که باشی . ولی مثل اینکه قسمت نبود!
داستانت رو خوندم . خواب دیده بودی ؟ هنوز خواب هم میبینی ؟ باور کنم که هنوز چشمانت خواب میبینن ؟ هنوز رویاهات رو به عاقلانه های اینجا نبخشیدی . یا بهتر بگم رویاهایت رو ندزدیده اند ؟ هنوز فکر هم میکنی ؟ هنوز دلتنگ هم میشی؟ . دستپاچه شده بودی ؟ خوب ... من هم . میخندیدی ؟ راستش ... من هم . خوشحال بودی ؟ میفهمیدی ؟ من هم . آره . من هم . من هم مثل تو . هنوز هم اگر کمی فکر کنم یادم میاد که حتی همین دیشب خواب دیده ام .
دیشب می خواستم بگم...
منم... خیلی دوست دارم
خیلی بیشتر از اونی که فکرشو کنی!
ولی...
نمیدونم چرا نتونستم بگم...
برام دعا کن
خیلی بیشتر از همیشه
مخاطبین: خودم ، خودت!
گرفتی کدوم قسمتش مربوط به منه؟
التماس دعا
یا علی مدد
..............