سفارش تبلیغ
صبا ویژن


بهش میگن سفر! - من و دوستم



درباره نویسنده
بهش میگن سفر! - من و دوستم
مدیر وبلاگ : یاران دلنواز[65]
نویسندگان وبلاگ :
زهرا (@)[29]

سعیده
سعیده[30]

تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
دل نوشته ( زهرا )
یاران دلنواز
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
بهش میگن سفر! - من و دوستم

آمار بازدید
بازدید کل :61910
بازدید امروز : 50
 RSS 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام . دارم می نویسم . بدون اینکه بدونم آیا این نامه به دستت میرسه یا نه . و اینکه اگه برسه میخونیش یا نه . نشد دُرست ازت خداحافظی کنم و این رو هم به فال نیک می گیرم . چونکه باعث میشه وقتی می خوام چیزی بگم نگران چطور شروع کردنش نباشم و ادامه حرفای قبل رو بنویسم.

در حالی دارم برات می نویسم که هزار تا کار مونده که باید انجام بدم . دارم میرم سفر . بهت که گفتم . اما هنوز هیچی برنداشتم . انگار نه انگار که دارم میرم و باید قبل از رفتن یه چیزایی رو بردارم . میخوام برم دریا . بهت که گفتم . میخوام برم دریا ببینم . دریا بخونم . دریا بشم . میخوام برم خودم رو به موج بسپرم . برای غوطه ور شدن به تن پوش نیازی ندارم . کاغذهام رو برمیدارم و کمی دیوونگی همراه میبرم . همین . و مسلم تورو . نمیای ؟

چقدر دلم می خواست که باشی . ولی مثل اینکه قسمت نبود!

داستانت رو خوندم . خواب دیده بودی ؟ هنوز خواب هم میبینی ؟ باور کنم که هنوز چشمانت خواب میبینن ؟ هنوز رویاهات رو به عاقلانه های اینجا نبخشیدی . یا بهتر بگم رویاهایت رو ندزدیده اند ؟ هنوز فکر هم میکنی ؟ هنوز دلتنگ هم میشی؟ . دستپاچه شده بودی ؟ خوب ... من هم . میخندیدی ؟ راستش ... من هم . خوشحال بودی ؟ میفهمیدی ؟ من هم . آره . من هم . من هم مثل تو . هنوز هم اگر کمی فکر کنم یادم میاد که حتی همین دیشب خواب دیده ام .

دیشب می خواستم بگم...

منم...                                        خیلی دوست دارم

 خیلی بیشتر از اونی که فکرشو کنی!

ولی...

نمیدونم چرا نتونستم بگم...

برام دعا کن

خیلی بیشتر از همیشه

 

مخاطبین: خودم ، خودت!

گرفتی کدوم قسمتش مربوط به منه؟

التماس دعا

یا علی مدد

..............



نویسنده : سعیده » ساعت 5:0 صبح روز پنج شنبه 87 مرداد 3