سلام علیکم...
ساعت 30/9 می باشد ...
من و سعیده خانوم نشسته ایم پای کامپیوترم و .....
هی نق و نوق می کنه می گه می خوام برم خونمون....
به علت اینکه ما مثلا قرار بود این وب و ترک نکنیم و تا سیستم دار شدن سرکار ما اینجا رو سرو سامون بدیم ، خوب حالا اومدیم که سرو سامون بدیم دیگه...
س: خوب بدین...
ز : خوب داریم می دیم...
ز : چی بگم... آهان... هیچی دیگه ملالی نیست جز دوری از این وب و یاهو و هایپر و بقیه لوازم الکترونیکی که ما شب و روزمون رو در کنار هم می گذروندیم... خوب حالا اینا نیست باید بسازیم... و به یه طریق دیگه روزگارو با هم می سپرینانیییم( این فعل رو خودم اختراع کردم)
س: البت این افعال عجیب الغرایبتونم از ما به ارث بردین اینو هیچوقت یادتون نره با این صفحه کلیییییییییییییییییدت کچلمون کرد!!!!!!!!!!!
ز : اولا شما خودتون خودتونو کچلاندین حسابییییییی!!! دوما.... دوما نداشت. ها دوما ما خودمون افعال ساز بودیم.
س: بر منکرش دروووووووووووووووود!
ز: این قدر حرف تو حرف آورد که یادم رفت می خواستم بگم چی...هااا
امروز یعنی امشب سعیده خانوم تشریف نیمه مبارکشون رو آورد خونه ما و ما در جوار هم نشستیم داریم می تایپیم که بعدشم بپستی مش...
من می خواستم بگم دیگه تنهایی دست و دلمون به وب پر کردن نمی ره... یعنی کلا حال و حوصله وبلاگ نویسی نداریم...شاهکار کنم تو دفترم یه چند خطی بنگارم(فکر کنم این فعل و از دایره لغات تو کش رفتم) ... تا کی؟ تا وقتی یه کسی یا چیزی ما رو برا نوشتن سره ذوق بیاره.... خدا رو چه دیدی... شایدم خودمون خودمونو ذوقانیدیم...
به هر حال ... فعلا اینیم دیگه ... تا ......س: تا.............!
س: نه اینکه تا حالا..... ماشاالله هیچی نگم بهتره! از اولشم نداشتین! ما بزور آوردیمتون تو این راه فنا! در اون فعل هم شک نکن! که تا نیم ساعت دیگه شاید ی سوژه جدید گیر بیاریم برا گیر دادن بهتون!
بابا یکی نیست به این دختره بفهمونه که ما .............................!
ز: این آبجی خانوم ما مثه اینکه دلش از ما خیلی پره!! سوژه هم بی سوژه ...اوکی؟؟؟
س: نوکی....