بسم الله الرحمن الرحیم
اول قول بده منو خفه نکنی بعد بخون!
داشتم آخرین پستم رو برای اینجا آماده می کردم که یهویی اعلام وجود کردی! (تک زنگ!)
نمیدونم جدیدا اینطور شده یا همیشه اینجور بوده من تازه فهمیدم که هر وقت شدیدا بهت فکر میکنم یا به یادتم تو هم درست همون موقع این رو ثابت میکنی! (پیوم!!)
چهارشنبه زهرا اومده بود خونمون! خیلی خوب بود. به من که خیلی خوش گذشت! (روز آلوچه خوری!)
تقریبا ده روز دیگه مامان اینا میرن! من نیز زودتر! چقدر دلم می خواست اون موقع باشم! خیلی تنها میشم، شاید باعث شه قدرشو خیلی بیشتر بدونم!
نمیدونم چرا اینقدر بساطمو زیادی جمع کردم انگاری میخوام هیچ وقت برنگردم...!
دیگه برامون خیلی عادی شده شبیه هم شدنمون! البته کاملا طبیعیه! قبلا شنیده بودم که دو تا دوست بعد یه مدت همه ی رفتاراشونم ناخودآگاه مثل هم میشه! حالا نمونه هاشو بیخیل!
نمیدونم چرا فکر میکنم دوستیه ما با بقیه دوستیها خیلی فرق میکنه! نمیدونم درست فکر میکنم یا نه!
از یک طرف دوست دارم زندگی جدید رو تجربه کنم، از یک طرف هم خیلی برام سخته دل کندن! اون هم از کسانی که یک عمر زنده ای به عشقشون! البته ترک عادت که نمیشه معناش کرد اگه این بود بارها تجربه شو داشتم که از علایقم دست بکشم ناخواسته!
ولی این بار خیلی فرق میکنه خیلی...!
حالاشعری رو که بهت گفتم خیلی دوسش دارمو اینجا مینویسمش:
پشت سرم گریه نکن، مسافرم، مسافرم!
اشکاتو هی هدر نده، با ید برم، باید برم!
جلوی راهمو نگیر، نذار منم گریه کنم!
صلاحمون اینه عزیز، باید برم سفر کنم!...
پیاز داغش زیادی سرخ شده بود، با اغراق بود، زیاده روی داشت، هر چی که بود، واسه خاطر خودم نوشتمش!
از شما تقاضا دارم که زیاد سخت نگیری و در کل بی خیال باش رفبیق!
خیلی نامردیه؟ ولی ارزش داره اینجوری مام آرامش خاطر داریم انشاءالله...!
حالا مطلب آخرمون رو به موقعش پست خواهیم کرد فعلا این باشه تا بعد...
در اخر هم معذرت میخوام از اینکه اینهمه معطل شدی!