سلام.
نیمه شب است.
بعد از خیلی ، این اولین نیمه شبی هست که فرصت فکر کردن، تایپ کردن و پست کردن رو پیدا کردم.
تقریبا از فرودین به این طرف، به طور جدی رفتم تو فکردرس و بعدش تو خواندن درس...
برای " کاردانی به کارشناسی 88 "...
شاید بیشتر هدفم این بود که از وقتم یه استفاده ببرم... شاید که نه، حتما...آخه گذر زمان موقعی که هدفی ندارم، تلاشی ندارم برام خیلی سخت و تلخ می گذشت...
دیروز امتحان رو دادم.نمی دونم چیکار کردم.خوب یا بد...(می دونم قرار بود بهش فکر نکنم!)
امیدوارم هر کسی نتیجه تلاشش رو ببینه....چه ما که کم بود و چه بقیه که احتمالا زیاد...
در مورد سوال ها هم هیچی نگم بهتره...
و اما...
سفر...مشهد... امام رضا (علیه سلام) ...
نمی دونم احساسمو چطور بگم... این روزا همش لحظه های آخری که مشهد بودیم یادم میاد سال 82 بود فکر کنم ، روبروی گنبد وایساده بودم و فقط دلم می خواست نگاش کنم....
همون روز بود که قلبم تکون خورد... روحم تکون خورد...یه تلنگری خوردم که هنوز که هنوزه اثرش هست...
همون روز تا حالاست که دلم تنگه...
آخرای هفته ی دیگه انشاالله مشهدیم... ولی من تا گنبد امام رضا (علیه سلام) رو نبینم باورم نمی شه که آقا امسال منو دعوت کرده... با همه ی بی لیاقتیم...
دیگه حرفی نیست.... خیلی از حرفا رو نمی تونی به زبون بیاری... فقط جاشون تو دله... و خوشحالی از اینکه نمی خوای سختیه به زبون آوردن رو اونجا ، تو حرم تحمل کنی. فقط باید بشینی تا حرفای دلت ، قطره قطره بشن و ...
فقط باید بشینی تا دلت ، چشمت حرفاشونو بزنن...
" ترسم که اشک در غم ما پرده در شود ... وین راز سر به مهر به عالم ثمر شود "
" از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان ... باشد کزین میانه یکی کارگر شود "
یا علی.