سفارش تبلیغ
صبا ویژن


اینم یک پست دیگر...! - من و دوستم



درباره نویسنده
اینم یک پست دیگر...! - من و دوستم
مدیر وبلاگ : یاران دلنواز[65]
نویسندگان وبلاگ :
زهرا (@)[29]

سعیده
سعیده[30]

تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
دل نوشته ( زهرا )
یاران دلنواز
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
اینم یک پست دیگر...! - من و دوستم

آمار بازدید
بازدید کل :61870
بازدید امروز : 10
 RSS 

سلام.
مگر میگزارند دو کلمه بنویسم توی این وبلاگم (شایدم ...مان!!)...

کی؟ همین گوگل از خدا بیخبر.هی مرویم سرچ میکنیم.سه ساعت است این صفحه پارسی بلاگ بیچاره باز است و زل زده است به ما

مگر این مدل لباسهای مجلسی تمامی دارند شکر خدا...هر چه د.ل (مخفف دان لود) می کنی مدلی زیبا تر پیدا می شود.
حالا من چرا دارم لفظ قلم می حرفم خدا می داند.
خوبب آمدیم اینجا که چه بگوییم؟؟ هاااا....هفته ی دیگه یعنی 1 شهریور حاصل تلاش شبانه روزی ما را در راستای تکمیل کردن تحصیلاتمان! و در راستای آدم حسابی شدن و مدرک گرفتن و بعدش کار پیدا کردن و بعدش پولدار شدن و بعدش به جای د .ل  کردن مدل لباس مجلسی و حرص خوردن ، با پول های فراوانی که داری بروی خود انواع لباس مجلسی را کرور کرور بخری... می زنند...(خودمان منظور خودمان حالیمان نشد!)
به هر حال...1 مرداد که امتحان دادییم و 1 شهریور که انشاالله نتیجه را می زنند و .... خدا اول برج های بعدی رو به خیر بگذرونه...
این ‍ ،هم وبلاگی،  با وفایمان هم که خدا هدایتش کند!!! نمی آید اینجا یه نطقی بفرمایید...فقط بلد است بیاید نظر بدهد بگوید بیا یه چیزی بنویس...شاهکار کردی خواهر!
خواهر الان در دیار غربت دارد می سوزد و می سازد  از دوری از رفیق شفیق!!!
ما که راس راسکی دلمان قد سوراخ جوراب یه مورچه شده برایش.شاید باید کم کم عادت کنیم به دل تنگی...
حوصله فاز غم و غصه و اینها را امشو نداریم. همین قروقاطی نوشتن بهتر حال می دهد.یه بابایی همین امشو ما را ادد فرمودند... جای خواهر خالی از تنهایی درمان آوردند و حسابی گپ و گفت کردیم با هم دیگه... می فرمود آی دی ما را از کلوپ برداشه. منم عرض کردم خوووووب کاری کردی برادر!!! نمی دانم چرا حساسم، که ملتی که مرا ادد می کنند آی دی ما را از کجا آورده اند! یاروی قبلی که بش  گفتم آی دی ما را د.ل (مخفف دلیت) فرما گفته بود آی ما را از چت روم گرفته! ما هم به همان برخورد و فوری دکشان فرمودیم.
ولی این برادر معلوم  است انسان متشخص و ... است ( سه نقطه را یک مشت توصیفات محترمانه در شان یک دانشوجی مدیریت بخوانید که حال نداشتم بنویسمش) . 
همون جنتی هم هست که خواهر هست
به هر حال... ساعت 5 صبح شد. نمی دانم چرا خو ( مخفف خواب) نگرفته ام... شایدم گرفته ام و حال ندارم بروم بخوسم!
شایدم اصلا خوابم...شایدم این ها رو دارم توی خواب می تایپم!
به هر حال! روزگارمان می گذرد چه در خواب چه در بیداری. ملالی نیست جز دوری این خواهر محترم (ه) که اونم مهم نیست آخر تابستان می آیند ولایت و باز می شود روز از نو روزی از نو...یا اس می دهیم به هم دیگه یا پای تلیم یا می رویم خیابان گز می کنیم.
البته اگر هر کداممان یه سر این مملکت نرویم پی درس و مدرک و کار و پول و لباس مجلسی!!
شایدم دوتایمان برویم یه جا با هم پی درس و ...
خدا را چه دیدی،
امروز رفتیم یونی که این طراحی ها ی ... (سه نقطه فحش نبود!) را تحویل دهیم که دیدیم ای دل غافل! رئیس و برو بچ رفتن پی خوش گذرانی (شما بخوانید بازدید علمی!!) یک ندایی به ما هم نداده اند . نمی دانم شایدم داده باشند. هنوز بی معرفتی یشان برم ثابت نشده وگرنه صد در صد میگفتم نداده ان! حالا بگذریم ما که آرزوی لحظاتی خوش برایشان می کنیم...
خوب کم کم ما برویم که پاسی از شب ، بهتر بگم صبح گذشت که  فردا تا لنگ ظهر دور از جون مثل مرده ها خوابیم.
آنوقت صدای مادرمان بلند می شود که ... فقط بدم تا لنگ ظهر بخوابم ( راستش خوب فکر می کنم می بینم واقعا فقط این کارو بلدم)
به هر حال...
آمدی این در و گوهر ها را خواندی نظر که می دهی هیچچچچچچچ! یه مطلبی هم شما می نگاری
وگرنهههههه... اسم شما را به عنوان هم وبلاگی برای همیشه از قلب و روح این وبلاگ بخت برگشته پاک کی کنیم تا ننگ نویسنده این این وب بودن از رو پیشونی شما لااقل حذف شود... تهدید م را جدی نگرفتی تکه بزرگه تان احتمال زیاد گوشتان خواهد بود خواهر!!!
تا بعد...
یا علی...

ها راستی.. این قالب سیاه سفید و غم بار را هم تعویض نما ... خلاصه یه حالی به این وب بده... 



نویسنده : زهرا » ساعت 5:31 صبح روز سه شنبه 88 مرداد 27