مداحی قشنگیه...
بعد از خیلی تونستم با آرامش اینجا یه چیزی بنویسم...
این 3 ماه رو همش تو رفت و آمد ، فکر و درس و ...
شکر...
شب یلدا به نیت ... فال زدم...
و حافظ اینو بم گفت: اگر از دوست بی عیب و پاکت جدا شدی ، تقدیر تو این چنین بوده، روزگار بعد از جدایی از دوست هم ادامه داره...
و می بینی و می بینم که ادامه داره...
این وسط یه چیزایی تو دلت برا خودت، فقط و فقط برا خودت مفهوم داره و برا خودت باقی می مونه که باید برا آینده ازش استفاده کنی...
باید بگذریم و ادامه بدیم...
باید دلت و بزرگ کنی و ادامه بدی...
تقدیرت این طوره...
تو این 3 ماه شاید بتونم بگم معنای تنهایی رو فهمیدم... شکر...
کاش خودمو پیدا کرده باشم... کاش کمی ها ، کاستی ها ی خودمو فهمیده باشم...
خیلی به گذشته فکر کردم... روزگار خوبی بود... خدا خیلی هوامونو داشت...شکر
به آیندم فکر کردم و باید فکر کنم... قلبم می گه همینطور تنهایی ادامه می دی... خیلی کلنجار رفتم که این طور نباشه... ولی نمی فهمیدم که این تقدیرمه...
انگار هر چی تلاش و فکر و برنامه می ریختم بیشتر بهم می خورد افکارم... خدا یه جورایی بهم میگه « بشین سره جات بشر!... مگه نمی دونی که اگه من نخوام زمین و زمان و بدوزی نمیشه... تازه مگه تا حالا هر چی برات خواستم به ضررت بوده... چرا آدم نمی شی و «« فقط به قدرت و رحمت من اعتماد نمی کنی »» ... مطمئنم کم کم می گی شکر که اون طور که من می خواستم شد نه اون طور که خودت فکر می کردی...»
شکر...
از فردا ایشالله باید زیاد بخونم واسه امتحانا... سختن... ولی من حداکثر تلاشمو می کنم... با اینکه اگه نمره هامم بد شد حقمه... توی طول ترم اونطور که باید و شاید درس نخوندم...
همین...
تا کی بشه که باز یه چیزی تو این وب بنویسم...
یا علی..